به گزارش خبرنگار مهر، رمان «خلع شدگان» نوشته اورسولا کی.له گوئین به تازگی با ترجمه حامد کاظمی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دویست و پنجاهمین کتاب داستان غیرفارسی از مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ میکند.
نویسنده پیش از شروع متن رمان، ابتدای کتاب نوشته است: تنها چیزی که زندگی را ممکن میسازد بی ثباتی دائمیو تحملناپذیر است؛ این که ندانیم چه چیزی انتظارمان را میکشد.
یک توضیح درباره این کتاب و دیگر آثار نویسنده مذکور این است که از آن جا که مکانها، زمانها و حتی زبانها در دنیای داستانهای له گوئین فراواقعی هستند، مرجعی برای تلفظ صحیح آنها وجود ندارد و این نویسنده در بخش پرسشهای متفاوت وب سایت شخصی اش به مخاطبان گفته نام اماکن و اشخاص را آن طور که دوست دارید، تلفظ کنید!
اورسولا کی.له گوئین با نام اصلی اورسولا کروبر در سال ۱۹۲۹ در برکلی کالیفرنیا متولد شده است. او در سال ۱۹۵۳ در شهر پاریس با شارل ای.له گوئین، مردی تاریخدان ازدواج کرد و نام فامیل همسرش را به نام خود اضافه کرد. این نویسنده تا سال ۲۰۱۵، ۷ کتاب شعر، ۲۲ رمان، بیش از ۱۰۰ داستان کوتاه که در قالب ۱۱ مجموعه چاپ شدند، ۴ مجموعه مقاله، ۱۲ کتاب کودک و ۴ ترجمه منتشر کرده است.
ژانر مورد علاقه این نویسنده، فانتزی و گمانه زن است و تا به حال برنده بیش از ۵۰ جایزه در این حوزه شده است. «خلع شدگان» داستانی علمی-تخیلی است و حاوی یک پرسش مهم است که از قرن نوزدهم به بعد، سرنوشت انسان را رقم زده است: چگونه میتوان جامعهای آرمانی بدون فقر، ستم و سرکوب سیاسی ساخت؟ داستان این رمان به این جدال فکری طی دو قرن اخیر میپردازد.
نویسنده در داستان این کتاب، سرنوشت بشر درمانده از فقر و نابرابری سرمایهداری، سرکوب سیاسی دولت توتالیتر کمونیستی و آیندهای را که در آن آزادی سر ستیز با برابری نداشته باشد، به تصویر میکشد.
رمان «خلع شدگان» در ۱۳ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
شوِک به کارهای خودش فکر کرد و چیزی برای گفتن نیافت. با این حال نتوانست با انتقادات بداپ همراه شود. بداپ او را وادار کرده بود دریابد که در اصل، خودش هم یک انقلابی است؛ اما عمیقا حس میکرد که براساس فضیلت تربیت و پرورشش به عنوان یک اودونَین و یک آنارِستی چنین است. او نمیتوانست بر جامعه اش بشورد، چون این جامعه، اگر به درستی درک میشد، یک انقلاب بود، یک انقلاب پایدار، یک فرایند مداوم. با خود فکر کرد، برای بازیابی اعتبار و قدرتش، یک نفر باید دست به عمل بزند، بدون ترس از مجازات و بدون امید پاداش؛ عملی از عمق روح.
بداپ و برخی از دوستانش قصد داشتند برای یک دکاد از شهر بیرون بروند، به یک تور پیاده روی در نه تراس. او شوِک را هم ترغیب کرده بود بیاید. شوک درونمای ده روز در کوهستان را دوست داشت، اما دورنمای ده روز عقاید بداپ را نه. گفتمان بداپ خیلی شبیه جلسات انتقادی بود، فعالیتی جمعی که شوک کمترین تمایل را به آن داشت؛ جایی که هر کس بر میخاست و درباره نارساییهای عملکردی در اجتماع و اغلب نارساییهای شخصیتی همسایگان گله گزاری میکرد. هر چه تعطیلات نزدیک تر میشد او کمتر شوق آن را داشت. اما یک دفترچه در جیبش گذاشت، تا هر وقت بخواهد بتواند کناره بگیرد و وانمود کند کاری میکند و با آنها رفت.
آنها صبح زود پشت ایستگاه ترابری ایسترن پوینتس با هم ملاقات کردند، سه زن و سه مرد. شوک هیچ یک از سه زن را نمیشناخت و بداپ او را تنها به دو نفر از آنها معرفی کرد. وقتی در جاده به سمت کوهستان به را افتادند، او خود را کنار نفر سوم یافت. او گفت «شوک»
زن گفت «میدونم.»
شوک دریافت که باید قبلا جایی او را دیده باشد و نام او را بداند. گوشهایش قرمز شد.
این کتاب با ۳۶۹ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما